هستیهستی، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

HASTIHASTEMA

سالگرد ازدواج

هشتمین سالگرد ازدواجمون با حضور دختر گلمون برگزارشد که باحضور خاله رویا و رضوان درجشن کوچکمان بزرگترین هدیه را ازهستی گرفتیم . این فرشته پیوند عشقمان برای اولین بار درمراسم سالگرد ازدواجمان دست زدن را تجربه کرد و این هدیه شادی مارا صد چندان نمود. ...
17 اسفند 1390

اولین سفر هستی به اصفهان

در 1/1/89 برای اولين بار به همراه مامان و بابا و خاله بهنوش و دایی سیروان به طرف اصفهان به راه افتادن درمسیر به ابیانه کاشان رفتیم و بعد به اصفهان که به جز سرما ی شبانه اش واقعا" خوش گذشت حالا بماند که هستی خانوم چون نمی تونست دوری مامانی و بابابزرگ و خاله هاشو تحمل کنه ماروهم خیلی اذیت کرد .   ...
17 اسفند 1390

اولين عید هستی

هستی جان اولين عيد ش را کنار آنا بود و از آنا عيدی ويژه گرفت چو ن آنا شو تنها نگذاشته بود . هستی به دیدن  بابا زرد و ماما زردش وخاله یویا و دین دانش  رفت و به خاله آبه  ( بهنوش) و دایی سیروان اولين عید بعد از ازدواجشون رو بصورت ويژه  تبریک  گفت  ....   ...
17 اسفند 1390

اولین مسافرت هستی

هستی خانم وقتی تقريبا" چهار ماهش بود برای عروسی خاله بهنوش به سنندج رفت درآذر ٨٨ . هستی پیوند خاله نوشی و دایی سیروان رو تبریک می گه
17 اسفند 1390

یک مروارید کوچولو تو دهن هستی خانوم پیداشده

هستی جونم لثه های بالا و پايينش ورم شدیدی کرده و مرتب مسواک مخصوص و دندونگیرش و گاز می گيره سفیدی مرواریدای کوچیکش کمی مشخص شده و مامانی و آنا میگن که می خوان براش آش دندونی درست کنند . من تصمیم گرفتم برای عسلم آش دندونی درست کنم با اينکه تجربه ندارم اما سعی ام را می کنم . بالاخره درتاريخ جشن هستی خانم با ورود مهمانهای عزيزی برگذار شد و مهمانها با آش و الويه و کيک پذيرایی شدند. هستی کاملا" متوجه شده که اين جشن به خاطر آن برگزار شده . دندونهات مبارک فرشته کوچولو ...
17 اسفند 1390

متولد شدن هستی

در روز شنبه 7/6/1388 مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان سال 1430 قمری درساعت 15:30 دقيقه يک روز گرم تابستانی هستی کوچولو چشم به عرصه جهان گشوده و با ورود خود ( پس از هفت سال) رونقی ديگر به زندگی ما بخشيد .اين دخترزيبا با 750/3 کيلوگرم وزن و 50سانتی متر قد در بیمارستان عرفان توسط دکتر فرح کيکاووسی به دنيا آمد . مامان بزرگ و خاله رويا و بابا حسين درسالن انتظار ، منتظر ورود هستی بودند و خاله بهار هم شب را تاصبح در کنار من و دختر کوچولو تا خود صبح بيدار بود . پس از به دنيا آمدن هستی  ، عمه ، آنا ، زن عمو پريسا ، عمو محمود ، رضا و پريسا ......... هرکسی ديگری که يادم نمی آيد برای ديدن ما قدم رنجه گرده بودند . هستی خانم طی تدارکاتی که بابا حسين و...
17 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به HASTIHASTEMA می باشد