هستیهستی، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

HASTIHASTEMA

اولین سفر هستی به مشهد مقدس

هستی درتاريخ 27/02/90 به همراه مامان وبابا با قطار به مشهد مقدس رفت دریک هتل راحت سکنی گزيد و روز اول چهارشنبه به زیارت امام رضا رفت و روز دوم رفتیم باغ وحش و زیارت برادران امام رضا یاسرو ناصر و طرقبه و خلاصه جمعه به چند تا از پاساژها و مراکزتجاری سر زدیم و هستی جان دراین سفر واقعا" همسفر خوبی بود و کلی دوست پيدا کرد ( مهدیس توی پارک که واوفا = لواشک بهش داده بود) وبالاخره جمعه ساعت 16:45 ازآسمان مشهد به مقصد تهران با هواپيما آتا برگشتیم .
17 اسفند 1390

عيد سال 90

امسال سال تحویل ساعت 2:50 دقیقه بامداد بود و هستی خانم خواب بود و من و باباهم به زور بیدار موندیم و صبح روز بعد عید دیدنی ها رو شروع کردیم اول خانه مامان بزرگ بعد خانه آنا . ما امسال عید جایی نرفتیم یک سفر آستارا در پیش بود که به خاطر سردی هوا کنسل شد اما عید خوبی بود. ...
17 اسفند 1390

اولين بيماری سخت هستی (خاطره تلخ )

درتاريخ 01/02/90 هستی دچار سخت ترين بيماری عمرش تا اين سن شد که باعث شد ببریمش بیمارستان تخصصی کودکان و وقتی برگشتیم پای خاله رضوان شکسته بود تهوع هستی به حدی من را ترسونده بود که داشتم از وحشت می مردم و امیدوارم هيچ بچه ای از این مريضی ها نگيرد.
17 اسفند 1390

اصوات و الفاظ هستی در يک سال و چهارماهگی

هستی ديگه حالا کامل مامان بزرگ و بابا بزرگ و آنا ، دادا ، عمه ، عمی ، اله یویا و دین دان (رضوان)و صدای حيوانات را ادا می کند. به بعی ميگه : به به                                                                                    &nb...
17 اسفند 1390

شیطونکم برنامه کودک نگاه می کنه

امروز که هستی خانم یک سال و چهارماه و یک  هفته اش  شده به نگاه کردن برنامه های کودک علاقه مند شده و برنامه عمو پورنگ و برنامه های کودک را با دقت نگاه می کنه و مثل آدم بزرگا متکا می زاره زير سرش و لم می ده و نگاه می کنه و اصلابه اطرافش هم هيچ توجهی نداره .   ...
17 اسفند 1390

اولین برف در زندگی هستی

هستی اولين برف زندگیشو در تاریخ 26/10/89 روز يکشنبه دید که من هم نرفتم سر کار و با هستی  تو بالا پشت بام بابا بزرگی کلی برف بازی کردیم .   ...
17 اسفند 1390

نکته تربيتی جديد

شنبه 25/10/89 کتابی را خواندم  ودرآن روش صحبت کردن با کوچولوهای هم سن هستی  رو نوشته بود واز آن روز تا حالا رابطه من با هستی خيلی خوب شده .(( خودتون رو هم قد بچه کنيد و بازوها شو بگيريد و توچشماشو نگاه کنید و حرفهاتون  و بهش بزنید )) وقتی  با این روش باهاش صحبت می کنم و بهش می گم باشه می گه باشه اما قبلا" که بالا سرش  وایمستادم و حتی  با عصبانیت می گفتم  بهش  اینکار نباید انجام بشه می گفت  نه نه نه ..... ...
17 اسفند 1390

سالگرد ازدواج

هشتمین سالگرد ازدواجمون با حضور دختر گلمون برگزارشد که باحضور خاله رویا و رضوان درجشن کوچکمان بزرگترین هدیه را ازهستی گرفتیم . این فرشته پیوند عشقمان برای اولین بار درمراسم سالگرد ازدواجمان دست زدن را تجربه کرد و این هدیه شادی مارا صد چندان نمود. ...
17 اسفند 1390

اولین سفر هستی به اصفهان

در 1/1/89 برای اولين بار به همراه مامان و بابا و خاله بهنوش و دایی سیروان به طرف اصفهان به راه افتادن درمسیر به ابیانه کاشان رفتیم و بعد به اصفهان که به جز سرما ی شبانه اش واقعا" خوش گذشت حالا بماند که هستی خانوم چون نمی تونست دوری مامانی و بابابزرگ و خاله هاشو تحمل کنه ماروهم خیلی اذیت کرد .   ...
17 اسفند 1390

اولين عید هستی

هستی جان اولين عيد ش را کنار آنا بود و از آنا عيدی ويژه گرفت چو ن آنا شو تنها نگذاشته بود . هستی به دیدن  بابا زرد و ماما زردش وخاله یویا و دین دانش  رفت و به خاله آبه  ( بهنوش) و دایی سیروان اولين عید بعد از ازدواجشون رو بصورت ويژه  تبریک  گفت  ....   ...
17 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به HASTIHASTEMA می باشد